اروند

  • ۰
  • ۰
از صبح تو خونه تنها بودم. همش تو تخت بودم هوا که تاریک شد چشمم هیجا رو نمیدید و نا نداشتم بلند شم چراغ روشن کنم. دلم درد میکرد. هنوز پر.یود نشدم فقط دل دردشو دارم. دو تا چای نبات خوردم ولی فایده نداشته. شیاف و ژلوفنم تموم شده. هیچ کیم نیست زنگ بزنم بگم برام بخره بیاره. ساعت حدود نه از درد که کلافه میشم دیگه پا میشم یه پالتو دم دستی میپوشم دولا دولا سوار ماشین میشم برم داروخونه.

 میرم سمت نزدیک ترین داروخونه شبانه روزی. نرسیده بهش دور میزنم. آینه رو میدم پایین به خودم میگم خول شدی؟ دلم گرفته میخوام یه دور بزنم. از پیچ سه راه توحید که میپیچم داخل توحید یه چیزی شبیه آدم کنار خیابون میبینم. یه پیرمرد با یه عصا که انقدر خم شده که زاویه کمرش کاملن قائمه شده. دست بلند نمیکنه ولی نمیدونم چرا میزنم کنار. براش بوق میزنم. تا میاد برسه طول میکشه سرعتش مثه لاک پشته. با خودم میگم دختر به تو چه! شاید دزده. شیشه رو میدم پایین درست نمیتونه حرف بزنه میگه میخوام برم ملک شهر تا ایستگاه اوتوبوس خیلی راهه دخترم؟ لهجه جنوبی داره، خوش تیپه. تا حالا همچین کاری نکردم ولی نمیدونم چرا الان دارم این کارو میکنم. کیفمو میذارم عقب موبایلمو میذارم تو جیبم و قفل درو میزنم. کنارم میشینه داره از سرما میلرزه بخاری رو زیاد میکنم. با خودم میگم لابد قلبش مشکل داره با این سن ممکنه سکته کنه تو این سرما. میگه میخوام برم ملک شهر دنبال یه نفر که ازش نه آدرس دارم نه تلفن. 😳 . میگه از اهواز اومدم. صبح رسیدم رفتم پزشکی قانونی کارمو انجام دادم. میخواستم برم لوردگون بعد برگردم اهواز. رفتم از عابر بانک پول بگیرم بلد نبودم کارتمو دادم به یه نفر گفتم ٩٢ تومن دارم ٥٠ تومنشو برام بگیر میخوام برا کرایم. رفتم کنار جدول یه سیگار بکشم که دیدم طرف غیب شده. حرفاشو به سختی میفهمم انقدر که نمیتونه واضح صحبت کنه. انگار واقعا داره جون میده. میترسم همین الان بمیره. میگه نامرد! اگه میخوای برداری عیب نداره! فقط پول بلیطمو بهم میدادی بقیشو برمیداشتی، منکه نمیفهمیدم. تو شهر ما اینطور نیست. من از سلامی که بهش کردم هنوز یه کلمه حرف نزدم. میگه یه آشنا دارم ملک شهر دارم میرم اونو پیدا کنم ازش پول بگیرم. ولی میگن ملک شهر خیلی بزرگه میترسم پیداش نکنم. ولی یه کلمه نمیگه بهم کمک کن. به هر ایستگا اوتوبوسی که میرسیم میگه من همینجا پیاده میشم و من هیچی نمیگم. میخوام دم ایستگاه آذر پیادش کنم که زودتر اوتوبوس گیرش بیاد. هیچی پول نقد همرام نیست. میخوام برم دم عابر بانک میترسم بره سر داشبورد یه چیزی برداره. دلو میزنم به دریا و پیاده میشم. بدو بدو میام دم ماشین میبینم داره سیگار میکشه. تا راه می افتیم میگه اگه سوارم نکرده بودی دیگه تو این سرما میمردم. دم ایستگا نگه میدارم میگم اینجاست. میاد پیاده شه تراولو از جیبم درمیارم میگم راستی این لازمتون میشه. دستمو پس میزنه و میگه نه من دیگه کجا پیدات کنم بهت برگردونم. دستش میره سمت دستگیره درو قفل میکنم. پدر جون من نمیخوام بهم برش گردونین. خدا امشب منو گذاشت سر راهتون من وظیفمه بهتون کمک کنم. از پشت عینک ته استکانیش بم زل میزنه و یهو میزنه زیر گریه. تا میام دستمو پس بکشم دستمو میبوسه. میگه تو منو خریدی. امشب ممکن بود گوشه خیابون بمیرم. چن دیقه دیگه میمونه. هر دومون گریه میکنیم. اون بلند و من آروم. اون برا اینکه تو یه روز دو تا آدم کاملن متفاوت تو این شهر دیده. من برا اینکه کسی تو این شهر هست که میشه با ٥٠ تومن زندگیشو خرید.
دل دردم به کل یادم رفته. فقط گریه میکنم. نکنه پوله ماهیانه که برای سرطانیا میدم به نسبت پولی که درمیارم کمه! نکنه این بیچاره ماشین گیرش نیاد! نکنه..
بسه! تو نمیتونی همه مریضای دنیا رو خوب کنی. تو نمیتونی همه تو راه مونده ها رو راهی کنی. تو همینقدر ازت برمیاد.
میرسم خونه یه ژلوفن میخورم و میخوابم.
امروز خیلی جمعه بود. خیلی..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی